فرداشب

ما همه گم شده در نُت هاییم ...

فرداشب

۱,۷۵۶ بازديد
شاید  یه روز  تو هم تنها شدی
اینقدر تنها که، دیگه هر چقدر هم اهل امید و امید دادن  باشی، غم تنهایی از وسط زندگی مون بیرون بزنه و ما رو به یه آوار نشینِ گوشه گیر، تبدیل کند .
 یا شاید همون تنهایی که براش دست و پا می شکستیم  مثل نمک روی زخم  هامون باشه !
وقتی که شب می شه و همه به خواب فرو می رن
خیالت راحت می شه که دیگه قضاوت نمی شی
 به قصاص کارای نکرده  محاکمه نمی شی
 ‏به جرمِ نخواستن و نپذیرفتنِ اجبار، کنار گذاشته نمی شی
 ‏به هوای آدم های جورواجور که تو چشمات نگاه می کنن  و نقش روزهایی رو بازی می کنند که هیچ وقت برات اون روز نمی آد، انتظار نمی کشی
 ‏روزهایی برات تداعی نمی شه که حتی نزدیک ترین نزدیکات مثل خاکروبه  جاروت می کنند و تو رو تو زباله دون بی مسئولیتی خودشون می ریزند ...
 ‏دیگه از اتفاقات نا گوار بیمی نداری دیگر از مرگ نمی ترسی
 ‏دیگه به دلیل نداشتن ترک نمی شی  به جرم نشدن ملامت نمی شی و به خاطر اینکه خسته راهی با تو خدا حافظی نمی کنند !
 ‏شب چقدر زیباست و شاید تاریکی زیبا تر
 ‏هر چقدر هم که بد باشی با امنیت کامل تو رو تو خودش جا می ده . هر اندازه که از خَلقِ قُلاب بدست؛ فراری باشی شب و تاریکی تو رو امون میده...
 ‏اما شاید دوباره روزی برسه که روشناییِ احتمالات تو رو غرق کنه ...
 ‏باید کمر خم کنی و بار تک تک احتمالات و مقدراتی رو که پذیرفته ایی بکشی مثل یک بارکشی که تمام زندگی اش پشتشه
 ‏گاهی دروغ ها و تهمت ها را بشنو و لبخند بزن اصلا وقتی تو را اشتباه قضاوت می کنند به همون تاریکی شب فکر کن  که همه چیزو تو خودش حل میکنه ؛ وقتی محبتات جواب نمی ده ؛ دیگران را محکوم نکن با خودت بگو شاید ما علت اختیار دیگران نیستیم .
 ‏چاره ای نداریم  که روز و شب و مثل یه بارکش قوی بگذرانیم
 ‏شب رو به فکرِ چه کنم های فردا و روز رو به لبخند های اجباری ...

نویسنده : محمد ابراهیمی آشنا
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.