آرشیو فروردین ماه 1399

ما همه گم شده در نُت هاییم ...

دکلمه کورسوی مسیر

۱,۸۸۶ بازديد
شعر کورسوی مسیر شاعر و گوینده : محمد ابراهییمی آشنا
تهیه شده در استدیو رادیو سیاه سفید

دکلمه ایران من

۱,۸۳۶ بازديد
دکلمه شعر زیبا از استاد عباس شاهزیدی
گوینده : محمد ابراهیمی آشنا

پرده دران+ دکلمه صوتی (ادامه مطلب)

۱,۸۲۳ بازديد
مهر و علاقه دیگر نیست
همه چیز پول شده
ارزشی دیگر نیست
زندگی پوچ شده
غم که ارزان شده است
مهربانی که گران
سهم من غم هایش
سهم خوبان دگران
آسمان در تب و تاب

غلغله است

۱,۸۲۹ بازديد
روزی هم تمام می شود این روز های گذار
آنوقت آنها باید بگذارند و ما از جلوی چشمانشان بگذریم  ...
غلغله است
تنهاییم غلغله است
بی کسی هایم غلغله است
غلغله رنج
رنج هایی که از خوبی سر درآورده اند
و من مست و سرخوش از رویا های مبهم دلدادگی
انگار تعلق مرا پوچ می کند
انگار ذره میشوم و بر باد میروم
در هنگامه مهربانی و شاید نه این دلدادگیست
که رنج هایم را مثل زخمی سرباز به تعفن رویای پر آشوب می کشاند .
و من در غلغله تنهایی، زندگی خود را کوچ می کنم !!!

شاعر : محمد ابراهیمی آشنا

کوچه بهار

۱,۸۱۴ بازديد
سلام ای صبح آشنایی
سلام ای دفعه آخری که با خود عهد کردی
که دیگر گذرت به کوچه های تاریک نا آشنا نمی افتد
اما دوباره ،شکوفه های سفید از دیوار بیرون زده تو را
به کوچه ایی کشانید ، که در آن رهگذری خاموش بود
که نه مهری به رهگذر داشت و نه شکوفه های سفید
شوقش را بر می انگیخت و نه آشنایی !!!
دوباره دلگیر و نا امید ، یک پا به دیوار ناامیدی گذاشتم
و به آنچه مرا از همه چیز رانده بود تکیه کردم
در اوج غم نا آشنایی رهگذری گذشت و شکوفه هایی که
از دستانم ، با سردی افتاده بود را برداشت و با سردی
به چهره ام نگاهی کرد و گفت :
میا اینجا
که اینجا سردی و رِخوت
بهاران را فراری داد ...

شاعر : محمد ابراهیمی آشنا

رباعی قفس زندگی

۱,۸۴۵ بازديد
روزگاری که در آن همت دل خاموش است
غم فردا به نشانی ببرد آسایش
گر که اکنون قفس غم زدگی پاره نشد
فکر فردا و دل قرص قفس می شکند

شاعر : محمد ابراهیمی آشنا

رباعی اندیشه سرا

۱,۸۰۴ بازديد
اقبالت بر فکرت روشن
اندیشه باشد یک فرصت
حسرت نباشد عاشقی
منت نما معشوقه ات

شاعر : محمد ابراهیمی آشنا

دردانه هستی

۱,۸۱۴ بازديد
ای دردانه هستی
ای انسان
ای موجود مقدس
ای پادشاه آفریده شده توسط پروردگار
ای حس کننده حالات و مقامات
ای کسی که شایستگی سجده کردن داشتی
و در معرض حسد واقع شدی
خود را دریاب
قلمرو پادشاهی به پایان می رسد
احساسات و مقامات ماندگار نیستند
 زندگی تو را تغییر می دهد
ای تنها ترین وجود موجود

شاعر : محمد ابراهیمی آشنا

بهانه انزوا

۱,۷۹۶ بازديد
چگونه سم وجودت را از کالبد خسته ام پاک کنم
چگونه خاطره های تقدیر را به اسب سرکش فراموشی سپارم
چگونه قدم های قدرت را بر روی بذر های نا امیدی بکوبم
تا اینکه نرویند علف های هرز انزوا
آری سرزندگی بهایی دارد
دلخوشی و آرامش بهایی دارد
بهای رادمنشی درو کردن پوشال های عادت است
و بهای آزادی انباشته کردن آن و به آتش کشیدن آنهاست در اوج امید ...

شاعر : محمد ابراهیمی آشنا

هر بامداد یک حس

۱,۷۸۵ بازديد
همیشه اوست که پایش را از خط قرمز فراتر می گذارد
همیشه اوست که شمشیر انتقامش فقط یک لحظه است
همیشه من ، مرد تنگنای خستگی ها بوده ام و او زنجیر وصلتم
همیشه من ، قدردان کمترین ها به نیت وجود احساس شده ام
همیشه اوست که دراماتیک ترین لحظه ها را برایت پیشکش می کند
همیشه اوست که هنگامه خستگی ، شاخه درخت را برایت پایین می کشد تا از بهترین ها برایش بچینی
همیشه من، می پندارم که اسراری هست ، که هیچ گاه هیچ کس نمی پذیرد
همیشه من ، به مردی مانند شده ام که عالی مقام در عدم هستم
همیشه اوست که رشته های حقیقت را ، از برایت بازگو می کند
همیشه من ، که به نَدانایی و تهی دستی راه ها پیموده ام .

شاعر : محمد ابراهیمی آشنا