گلادیاتور

ما همه گم شده در نُت هاییم ...

گلادیاتور

۱,۷۵۱ بازديد
بعد از اون غارت اجباری هر روز خودشو یه جور نشونم داد . یه روز خیلی خوشحال . یه روز خیلی ناراحت . احساس کردم از یه جایی داره سقوط می کنه ، احساس کردم این غارتگر جبار خودش یه زیر دست مظلومه ولی نقشش رو خیلی خوب داره بازی می کنه . ولی من بازم خوش بین بودم ، دقیقا اونو سیاه سفید می دیدم نه اینکه کور رنگ باشما (با حالت خنده) نه . ولی سیاه سفید بود ، از اون سیاه سفیدایی که از آب درنیومده بود و خودش نبود ....
دیگران بودن رو خیلی دوست داشت . از بد ماجرا همه اون بی رنگا رو انتخاب می کرد ، وقتی خوب نگاش میکردم یه صدایی از تو
چشماش می شنیدم که اردبده می زد من خوبم .
اینقدر هیمنه داشت که احساس می کردم دارم تو چشای یه گلادیاتور نگاه می کنم
ولی گلادیاتور قصه ما نه شمشیری داشت برای مبارزه و نه سپری داشت که وقتی بهش هجوم می کنن از خودش دفاع کنه ....
فقط دو تا پلک داشت که روی هر کس و هر چیزی که دوست نداشت اون ها رو می بست .
واای به حال اون روزی که میخواستن این پلکا باز بشن
نه به راحتیا بود و نه توصیفش می کنیم .
فقط برای ما ها که زیادی دروغای بقیه رو میشنویم باید گفت؛ گلادیاتور ها هم گریه می کنند

همیشه خوشحال باشید
نویسنده : محمد ابراهیمی آشنا
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.